كربلا
خيلي وقته كه حال نوشتن ندارم نه اينكه نخوام بنويسم حسي واسه نوشتن و گفتن نبود
اين چند روزه با اومدن محرم و حال و هوايي كه با خودش اورده همش به ياد سفر خودم و برادر كوچيكم اصغر مي افتم اين سفر مال چند سال پيشه اما خاطره اش هميشه واسم تازه است
دو تامون هم فكرش رو نميكرديم بتونيم به همچين سفري بريم ثبت نام اينترنتي رو اصغر با خنده و شوخي انجام داد و منم كه توي دلم ميگفتم ما كجا و كربلا كجا مخصوصا خودم كه اسمم تو هيچ قرعه كشي درنيومده
اما اين سري فرق ميكرد امام حسين طلبيده بود و كارهاي سفرمون خيلي زود فراهم شد و با برادرم راهي كربلا شديم حتي تا مرز رو هم رد نكرده بوديم من و اصغر ميخنديديم يعني اين ماييم كه داريم ميريم كربلا
واي خدايا چه حس قشنگي بود چقدر زيبا . يكي ار بهترين هديه هايي كه تو به من دادي سفر به كربلا بود
اينقدر حرف هست واسه زدن از كربلا و حس و حالش و هواش و اسمون و زمينش كه تمومي نداره اما تا ادم خودش نره نبينه دركش نميكنه
حالا از وقتي برگشتم تو تمام اين مدت فكرم رفتن دوباره به اين سفره اما ميدونم فقط با خواست من نيست بايد امام حسين خودش بخواد
خیلی حیف میشد اگه نمیگفتم که من ارمیا رو از امام حسین گرفتم بعد رفتن به کربلا تنها چیزی که خواستم فقط با یکبار گفتن امام حسین به من داد
امام حسين فدات بشم سوغاتي كه به من دادي از اول بيمه علي اصغرت كردم تا عمر داره به دستاي كوچيكه علي اصغرت سپردم من هم سعي ميكنم از اين هديه تو خوب مراقبت كنم
خدايا دوباره رفتن به اين سفر رو قسمت من و هر كسي كه دوست داره بره كربلا بكن آميننننننننننننننننننننن