ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

مادر

1393/1/25 18:48
نویسنده : سروین
466 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز كه مبينا رو برده بودم تا يه سري ازمايش چكاب بده مجبور شده بود تا 12.5 ظهر هيچي نخوره و چند باري نمونه خون بده

تو اين مدت اين كه من چقدر از خون دادن مبينا حالم بد شده بود بماند تا زماني كه به مبينا اجازه غذا خوردن ندن حتي يه قطره اب هم نتونستم بخورم بين دو تا نمونه خونش بايد يك ساعتي صبر ميكرديم كه مبينا سرش رو گذاشت روي پاي من و خوابيد و من همش تو اين فكر كه چقدر مادر بودن سخته احساس كردم دارم زير بار اين همه مسئوليت دارم له ميشم

از يه طرف فكر مبينا و كاراش و درخواستهاش از طرف ديگه كه فكرم پيش ارميا بود كه الان خسته شده و مامانم اذيت ميكنه

هر چقدر هم بخوام از سختي مادر بودن بگم باز هم نميتونم توصيفش كنم و اين لحظه هاست كه قدر مادرم رو بيشتر و بيشتر ميدونم

مادر خوبم

پيشاپيش روزت مبارك

خدا سالهاي سال بهت عمر باعزت و تن سالم بده و سايه ات رو از سر ما كم نكنه خيلي دوست دارمممممممممممممم

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

نیلوفر
29 فروردین 93 19:46
الهی فداش بشم. همینطور فدای تو که یه مامان نمونه ای. من اگه جای تو بودم خیلی وقت پیش کم میاوردم. واقعا بی نظیری
سروین
پاسخ
واي با اين همه تعريف كي ميره اين همه راهوووووووووووو
النا مامان رها
30 فروردین 93 0:24
سلام به همین خاطره که بهشت زیرپای مادره مبینا جونم چرا رفته چکاب مریض شده خدای نکرده؟ روز ت هم مبارکپ یشاپیش ایشالا که سایه ات بالا سربچه هات باشه در کنار همسرت
سروین
پاسخ
ميترسيدم كه بلوغش كامل بشه و قدش كوتاه باشه واسه همون يه سري ازمايش براي اندازه گيري هورمون رشدش دكتر داد روز شما هم مبارك خانومي
نرگس
8 اردیبهشت 93 20:55
سلام گلم تو کلوپ برات پیام گذاشتم اگه تونستی بخون ضروریه