3 ماهگی ارمیا
ارمیا نازم بالاخره ٣ ماهه شد این روزها خیلی زود دارن میگذرن اگه قدرتش رو داشتم زمان رو نگه میداشتم تا بیشتر از بودن با ارمیا و مبینا لذت ببرم
ارمیا به نظر من مراحل رشد رو خیلی سریع طی میکنه و من نمیتونم به این سرعت از بودن در کنارش لذت ببرم
دوست دارم خسته نشم خوابم نیاد و تمام مدت نگاهش کنم و ازش نگهداری کنم وای که چقدر ناز میشه وقتی صبحها از خواب بیدار میشه و کلی سرحال تشریف داره و فقط میخواد که باهاش صحبت کنی و بازی کنی صداش کنی و اون با نگاه کردن به چشمات در جواب بخنده و دستاش رو جلوی دهنش بگیره
الان دیگه به همه بیخوابی هاش و داد و بیدادهاش و گریه هاش عادت کردم هر چقدر هم که احساس خستگی کنم با یه خنده اش همه چی یادم میره مخصوصا وقتی میخواد بخوابه و نمیتونه چشماش رو بازکنه اما هنوز داره زیر لب غر میزنه
مبینا خانوم هم دیگه مدرسه اش تعطیل شد و داریم خودمون رو برای عید سال ١٣٩١ اماده میکنیم مبینا هم روز به روز علاقه اش به داداش کوچولوش بیشتر میشه و خدا رو شکر حسادت های کودکانه اش داره کمتر میشه
عزیزهای دل من عیدتون مبارک