فکر
چرا مادرها راضی میشن این همه بیخوابی رو تحمل کنن و چه نیروئی که قدرت میده یه مادر حتی سال ها بیدار بمونه به خاطر بچه اش
مادر بودن منطق رو هم از ادم میگیره تازه دارم کشف میکنم تازه میفهمم چه کارهایی که انجام دادنشون در اون زمان و مکان درست و منطقی نبوده و من به خاطر بچه ها انجام دادم تا اون ها خوشحال باشند اما باید یاد بگیرم همه این کار در عوض چیزی نبوده چون جایگاه من با اونها فرق داره
مثل همین بیخوابی که از وقتی ارمیا رو باردار شدم تا الان هنوز یک شب خواب کامل که چه عرض کنم چند ساعت خواب منظم هم ندارم و باز گله و شکایت نمیکنم
عجیبه من کی این همه تغییر کردم و خودم خبر دار نشدم کی شد که این بچه ها شدن همه زندگی من تاریخش یادم نیست
کی شد که احساس کردم باید مراقب و پشتیبان بچه ها باشم
من کی عاشق این دو تا وروجک شدم یادم نمیاد
راستی یه منی هم وجود داشت یه دختر شیطون که تو ظاهر خیلی خانوم و سر سنگین بود یه دختری بود که اروزهای زیادی داشت رویاهاش فرق میکرد حرف زدنش . راه رفتنش . لباس پوشیدن و طرز ارایش صورتش و موهاش فرق داشت از همه مهمتر طرز فکر یه ادم ازاد رو داشت یکی که مسئول نبود در قبال کسی
سروین چقدر فرق کردی ..................................
حالا این همه تغییر خوب بوده یا نه ؟ نمیتونم جواب درستی بدم چون دلم واسه اون روزها هم تنگ میشه و از بودن در مکان و جایی که قرار دارم خوشحالم