بافتنی
چند روز پیش یه سر رفتم حسن اباد و یه کاتالوگ خیلی قشنگ که مدلهای بافتنی واسه بچه های کوچک رو داشت خریدم . تونستم از روی یه مدل یه کلاه با نمک واسه ارمیا ببیافم و کلی توی دلم به خودم افرین گفتم و بافتنی شده تنها سرگرمی من وقتهایی که بچه ها خوابن می بافم
این روزهای تکراری دارن پشت سر هم میگذرن و من هر روز از صبح تا شب کارهای تکراری خانه و بچه داری رو انجام میدم و شب خسته و کسل به رختخواب میرم برای یه روز تکراری دیگه
دلم میخواد زودتر عید برسه دلم یه تعطیلات حسابی میخواد حتی به سرم میزنه برم واسه مشهد اسم بنویسم اما برنامه درسی مبینا و کلاس هاش رو که میبینم پشیمون میشم
این جور وقتهاست که دوست دارم زودتر بزرگ بشن تا من مجبور نباشم بر اساس نیازها و خواسته های اونا واسه خودم برنامه ریزی کنم
اما اون روز که برسه من خیلی پیر شدم حیفففففففففففففففف