ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

تعطيلات

1392/3/9 13:09
نویسنده : سروین
189 بازدید
اشتراک گذاری

مدرسه ها تعطيل شدند و مبينا باز هم شروع كرد به خوردن سر منگریه و مدام جمله حوصله ام سر رفته رو مثل يه طوطي تكرار ميكنه كاش اصلا اين مدرسه ها تموم نميشد عینک

ياد دوران كودكي خودم ميافتم تا اخرين روز خرداد مدرسه ميرفتيم و اگه يه روز زودتر تعطيلمون ميكردن مزه اون يه روز تعطيلي به كل تابستون ميارزيد و كلي كيف ميكرديم چشمک

نزديك خانه ما يه مسجد بزرگ بود كه واسه بچه ها كلاس تابستوني ميذاشت من و خواهرم هم ميرفتيم كلاس خوشنويسي يادش بخير اين خواهر ما كه از همون اول بچه زرنگ و درسخوني بود تو كلاس خوشنويسي هم تمام تمرين هاش رو به موقع و تر و تميز مينوشت من هم يا ميدادم خواهرم واسم مينوشت يا لحظه اخر تو حياط كه بند كفشم رو مي بستم از يه طرف هم توي دفتر بدو بدو مينوشتم كه فقط مربي نگه چرا ننوشتي قهقهه

من فقط دلم ميخواست كلا برم كلاس تا وقتم گرفته بشه برعكس بچه هاي امروزي

مبينا واسه تابستون برنامه ريخته كلاس اريگامي(كاردستي با كاغذ) و رباتيك و زبان و خوشنويسي رو به كلاس ويولنش اضافه كنه کلافه

به نظر من كه خودم بدون اين كلاس ها با همون كلاس خوشنويسي نصفه و نيمه كلي از تابستونم لذت ميبردم چشمک

شما هم اينجوري بودين؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نیلوفر
9 خرداد 92 22:26
یادش بخیررررررررر. عجب دورانی بود.