تعطيلات
مدرسه ها تعطيل شدند و مبينا باز هم شروع كرد به خوردن سر من و مدام جمله حوصله ام سر رفته رو مثل يه طوطي تكرار ميكنه كاش اصلا اين مدرسه ها تموم نميشد
ياد دوران كودكي خودم ميافتم تا اخرين روز خرداد مدرسه ميرفتيم و اگه يه روز زودتر تعطيلمون ميكردن مزه اون يه روز تعطيلي به كل تابستون ميارزيد و كلي كيف ميكرديم
نزديك خانه ما يه مسجد بزرگ بود كه واسه بچه ها كلاس تابستوني ميذاشت من و خواهرم هم ميرفتيم كلاس خوشنويسي يادش بخير اين خواهر ما كه از همون اول بچه زرنگ و درسخوني بود تو كلاس خوشنويسي هم تمام تمرين هاش رو به موقع و تر و تميز مينوشت من هم يا ميدادم خواهرم واسم مينوشت يا لحظه اخر تو حياط كه بند كفشم رو مي بستم از يه طرف هم توي دفتر بدو بدو مينوشتم كه فقط مربي نگه چرا ننوشتي
من فقط دلم ميخواست كلا برم كلاس تا وقتم گرفته بشه برعكس بچه هاي امروزي
مبينا واسه تابستون برنامه ريخته كلاس اريگامي(كاردستي با كاغذ) و رباتيك و زبان و خوشنويسي رو به كلاس ويولنش اضافه كنه
به نظر من كه خودم بدون اين كلاس ها با همون كلاس خوشنويسي نصفه و نيمه كلي از تابستونم لذت ميبردم
شما هم اينجوري بودين؟