خبر
مبینا جان حدود دو ماه پیش بودکه در مورد تولدت از من پرسیدی و اینکه چی کسی بعد از من تو رو برای اولین بار دیده مبینای خوبم منم در جوابت گفتم که بابا و مامانی اولین کسایی بودند که تو رو دیدند و کل یاز اینکه صاحب دختری به این نازی شده بودیم خوشحال بودند بابا اولین جمله ای که در مورد تو گفت این بود :"خدایا این دختر چه دستهای ظریف و خوشگلی داره "
حالا اون دست های زیبا دارن اماده میشن تا یه هنرمند موسیقی بشن . وفتی همه اینها رو واست تعریف کردم اشک تو چشمای ناز مشکی ات جمع شده بودند خیلی خوشحال شده بودی
مبینا اون روزها خبری بود که تو از اون بی خبر بودی و حالا میدونی جریان چی میخوای صاحب یه برادر کوچولو بشی و از این تنهایی دربیای بالخره دعاهات بر اورده شد و خدا بخواد تا چند ماه دیگه از این تنهایی در میای
دنیای من میدونم که تو هدیه بزرگ و زیبا از طرف خدا برای من بودی هدیه ای که به خاطر اون همیشه خدا رو شاکرم امیدوارم این سری هم هدیه خوبی از خدا بگیرم
دیگه باید بگم دوستتون دارم