ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

تاب تاب خمير

تاب تاب خمير كره و پنير دست كي بالا  دست كوچولوي ارميا كه محكم ميزنه به سينه اش و ميگه من من اين شعر شده ورد زبونم هر وقتي كه ارميا خوابش مياد شروع ميكنه به سينه اش ميزنه ميگه نون نون يعني تاب تاب خمير رو بخون تا من بخوابم يه وقتايي به دومين بار نميكشه كه خوابش ميبره اما امان از وقتي كه با صد بار هم خوابش نميبره با گريه و التماس ميكنه كه دوباره باز هم اين چند تا كلمه رو واسش بخونم اون موقع ديگه خيلي ديوونه كننده ميشه ولي اخرش كه به خواب ميره به خودم ميگم شعر خوندن كه چيزي نيست تو بخواه تا من دنيا رو فدات كنم ...
20 آبان 1392

بوي ماه مهر

به رسم هر ساله مبينا خانوم رو كه از روزهاي قبل براي رفتن به مدرسه اماده كرده بودم صبح ار زير قران ردش كردم تا همراه باباش رفت مدرسه دوباره خونه پر ميشه از اشغال تراش و پاك كن از دفتر كتابهايي كه وسط خانه ولو ميشن از مبينايي كه سر دفتر كتاب مداد بدست خوابش ميبره حال وهواي خونه عوض شده دوباره صبح زود بيدار شدنها صبحونه رو به زور به خورد مبينا دادن و با هزار اميد به مدرسه فرستاد ولي امسال يه چيز ديگه هم به اين هياهو اضافه شده اونهم ارمياست و جنگ و جدال اين دوتا اينم يه شعر خيلي زيبا:     در مجالی که برایم باقیست باز همراه شما مدرسه ای می سازیم که در آن همواره اول صبح به زبانی ساده  مهر تدریس کنند،    ...
4 مهر 1392

گام اخر

دیگه طعم هر چی رو با شیر قاطی نمیکنی دیگه نمیشه یه گاز از بسکویتت بزنی یه میک از شیر مامان دیگه گذشت روزهایی که اگه اب هم میخوردی بلافاصله بعدش شیر میخوردی که طعم و بوی دهنت فقط  شیر باشه دلم واسه ی اون صداهایی مثل قحطی زده ها از خودت درمیاوردی تنگ شده دیگه برای هیچ خوراکی اونجوری با شوق و ذوق سر و صدا نمیکنی همه ی اون لحظه های خوب تموم شد ولی یادت باشه  تو این مدت 21 ماه هر جور که تو دوست داشتی من بهت شیر دادم تا با لذت تموم شیر بخوری راستی دیگه گذشت شب هایی که تا صبح هر نیم ساعت بیدار میشدی تا گلوت رو با شیر خیس کنی و دوباره بخوابی رسیدیم به اخر این راه دیشب برای اولین بار دیگه بیدار نشدی و خیلی اداهایی که واسه شیر خور...
30 شهريور 1392

گام دوم

اي من به قربون اون انگشت اشاره ات برم كه ميره روي چشمات و التماس ميكنه واسه يه ذره شير ميدونم سخته مامان واسه ُ منم سخته ولي راهي كه توش قدم گذاشتيم و بايد با موفقيت تمومش كنيم شب دوم خيلي كلافه و عصبي بود و چند باري با گريه از خواب بيدار شدي و بعد كلي گريه و زدن توي سرت گرفتي خوابيدي حتي ساعت 5 صبح كه ديگه نميدونستي چي رو بهونه كني اشاره ميكردي به تلويزيون تا واست اهنگ بذار بخونه تو برقصي قربون اون چشماي پر از اشكت كه واسه ساكت كردن خودت بهم كمك ميكني   اما صبح كه شد بهتر بودي بهونه هات كمتر شده بودو من از اين جدايي دلگيرتر بودم ...
26 شهريور 1392

اولین گام

از دیشب که می خواستی لالا کنی شیر خوردن ممنوع شد و من و تو موندیم و یه دنیا سر درگمی حالا چه جوری وقتی گریه میکنی ارومت کنم چه جوری تو رو به خواب ببرم چه  جوری وقتی میخوای دنبال کارهای خطرناک بری فریبت بدم با چی سرت رو گرم کنم حالا قتی تو ماشین حوصلت سر رفت من چیکار کنم وقتی زمین میخوری و بدنت درد میگیره با چی ارومت کنم قربونت بشم چه جوری یادم بره که با چشمای پر از اشک وقتی میدیدی شیر میدم با همون چشمای پر از اشک شروع میکردی به خندیدن و ذوق کردن   عزیزم باور کن برای من این دوره از شیر گرفتن تو خیلی سخت تر میگذره احساس میکنم مادر خیلی بدی هستم که تو رو از چیزی که این همه دوست داری محروم کردم ...
24 شهريور 1392

کلنجار

ارمیای عزیزم دیگه 20 ماهت تموم شده و من به خاطر اینکه احساس ضعف شدید میکنم دارم با خودم کلنجار میرم تا دیگه شیر مامان رو نخوری اما  وقتی بهش فکر میکنم مگه میشههههههههه از تو شیر رو بگیرم تو که عاشقانه و با لذت تموم شیر رو میخوری وقتی که خوابت میاد دنبال من میگردی تا با شیر خوردن تو بغلم همونجور که یکی از دستات روی هوا هنوز دارن میرقصن  اروم اروم چشمات سنگین بشن و بخوابی فکر نمیکنم هیچ بچه ای مثل تو اینقدر شیر رو دوست داشته باشه وقتی میگم مامان دیگه بسه هی خودت رو میزنی به کوچه علی چپ و میگی هاننننننننن جدیدا هم یاد گرفتی انگشت اشاره ات رو میذاری روی چشمت تا بهم بگی فقط یه ذره شیر میخوری نه زیاد اونوقت من با اون ادا و اصول ه...
4 شهريور 1392