ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

کارهای جدید

توی تابستان با عروسی های که رفته بودیم پسرم واسه خودش یه پا قرتی شده بود طوری که تو خیابون حتی یه ماشین رد میشد و صدای اهنگش می اومد   تو بغلم شروع میکرد به دست زدن حالا تو ماه محرم هم سینه زدن رو یاد گرفته شده یه پا حسینی و با هر صدایی که از تلویزیون و موبایل  یا نوحه خوانی های اصغر داییش میشنوه شروع به سینه زدن میکنه الهی که من قربون اون دستهای کوچولو برم که اینقدر محکم و از ته دل میزنه که صداش میاد راه رفتن رو هم که خیلی وقته یاد گرفته ولی از همه جالبتر قهر کردنشه   وای وای که چه خوردنی میشه وقت قهر کردن به هیچ عنوان با شوخی و اذیت کردن و سربه سر گذاشتن کسی نمیتونه  اشک ارمیا رو دربیاره اما امان از روزی که...
5 دی 1391

لحظه شماری

فقط 10 روز دیگه مونده 10 روز تا سالگرد اولین دیدار 10 روز تا سالگرد اولین بوسه اولین آغوش اولین گریه اولین خنده اولین خواب تو اغوش من نه تو شکم من 10 روز فقط مونده تا اولین هااااااااااااااااا عزیزم 10 روز تا تولدت مونده و هنوز برای من تازگی داری هنوز بوی موقع تولدت رو میدی هنوز تو چشمهای من همون نوزادی که توی یه حوله ابی رنگ گذاشتن و دادن به من و من پر شدم از عشق  لبریز شدم از خوشحالی و حس خوشبختی و مست شدم از بوی ناب تنت تولدت مبارک    
15 آذر 1391

لالا گل پونه

لا لا گل پونه قناری بی اب و دونه خدا خودش روزی رسونه لا لا مادر تو بدون شیره گریه نکن صدات میگیره این لب یااین که کویره لا لا لا لایی لالا نشون نده اینقدر گلوتو واکن دو دست کوچولوتو دعا کن یکم عمو رو لالا لالا لایی لا لا پرستوی سرخ و سفیدم کی گفته من شیرت نمیدم شیری نمونده ای امیدم لالا لا لا گفتم یکی به سقا بگه داره دیر میشه زودتر بیاد وگرنه بچه ام میافته از شیر لا لا لا لا عزیزم    
3 آذر 1391

اسمان ابری

آسمان بدجوری دلش گرفته بود کلی گریه کرد کلی هم داد زد نمیدونم واسه چی اینهمه دلش گرفته بود با اشکاش تمام پنجره های خونه ها رو شست الان یکم ارومتره فکر کنم همین گریه کردن ارومش کرده ولی نگاهش که بکنی میفهمی هنوز صورتش غم داره هنوز نمناکه هنوز ابریه
24 آبان 1391

خواب معصومانه

ارزش داره شما بخوابین و تا صبح نگاهتون کنم ارزش داره شما رو داشته باشم و خسته بشم شما  باشین و من و بابا مثل تکیه گاه همراه شما باشیم ارزشش خیلی زیاده تو این راه زندگی باهم باشیم کنار هم باشیم و شما با خیالی اسوده رویاهای زیبا ببینید من و بابا خیلی  خوشبختم که شما رو دارم   ...
19 آبان 1391