ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

لحظه شماری

فقط 10 روز دیگه مونده 10 روز تا سالگرد اولین دیدار 10 روز تا سالگرد اولین بوسه اولین آغوش اولین گریه اولین خنده اولین خواب تو اغوش من نه تو شکم من 10 روز فقط مونده تا اولین هااااااااااااااااا عزیزم 10 روز تا تولدت مونده و هنوز برای من تازگی داری هنوز بوی موقع تولدت رو میدی هنوز تو چشمهای من همون نوزادی که توی یه حوله ابی رنگ گذاشتن و دادن به من و من پر شدم از عشق  لبریز شدم از خوشحالی و حس خوشبختی و مست شدم از بوی ناب تنت تولدت مبارک    
15 آذر 1391

لالا گل پونه

لا لا گل پونه قناری بی اب و دونه خدا خودش روزی رسونه لا لا مادر تو بدون شیره گریه نکن صدات میگیره این لب یااین که کویره لا لا لا لایی لالا نشون نده اینقدر گلوتو واکن دو دست کوچولوتو دعا کن یکم عمو رو لالا لالا لایی لا لا پرستوی سرخ و سفیدم کی گفته من شیرت نمیدم شیری نمونده ای امیدم لالا لا لا گفتم یکی به سقا بگه داره دیر میشه زودتر بیاد وگرنه بچه ام میافته از شیر لا لا لا لا عزیزم    
3 آذر 1391

اسمان ابری

آسمان بدجوری دلش گرفته بود کلی گریه کرد کلی هم داد زد نمیدونم واسه چی اینهمه دلش گرفته بود با اشکاش تمام پنجره های خونه ها رو شست الان یکم ارومتره فکر کنم همین گریه کردن ارومش کرده ولی نگاهش که بکنی میفهمی هنوز صورتش غم داره هنوز نمناکه هنوز ابریه
24 آبان 1391

خواب معصومانه

ارزش داره شما بخوابین و تا صبح نگاهتون کنم ارزش داره شما رو داشته باشم و خسته بشم شما  باشین و من و بابا مثل تکیه گاه همراه شما باشیم ارزشش خیلی زیاده تو این راه زندگی باهم باشیم کنار هم باشیم و شما با خیالی اسوده رویاهای زیبا ببینید من و بابا خیلی  خوشبختم که شما رو دارم   ...
19 آبان 1391

مبینا نوازنده میشود

 تعطیلات تابستانی با این که خیلی به مبینا اصرار میکردم وقت بیشتری برای تمرین ویلون بذاره اما همش شیطونی میکرد تا اینکه  صدای استادش هم دراومد و بهش تذکر داد  حالا هفته پیش فقط با روزی تقریبا 45 دقیقه تمرین کردن اینقدر کارش عالی بود که  استادش فقط در حال تعریف و تمجید کردن از مبینا بود منم که از خوشحالی تا اسمون هفتم رفتم خیلی خوشحال شدم چون استادش از روز اول میگفت مبینا خیلی بچه با استعدادی از  نمونه هایی هست که خیلی زود یاد میگیره و دستش وانگشتاش خیلی زود فرم میگیرن روی ویلون و این خودش یه نعمته  مامان قربون اون دستهای ظریفت بره که مثل دست فرشته ها میمونه   ایشالا از این به بعد در مورد موفقیت های ب...
19 آبان 1391

روزمرگی های من و فرشته هام

صبح چشمام باز نمیشه اما یه وروجک کوچولو شروع میکنه به کشیدن موهام بازهم از خواب بیدار نمیشم ناامیدانه میره سراغ جعبه دستما کاغذی و تا  ورق اخر همشون رو از جعبه درمیاره دوباره میاد سراغم و این سری سرش رو میذاره روی سرم و خودش رو پرت میکنه تو بغلم اما من باز هم خوابم میاد هنوز خستم هنوز دلم میخواد بخوابم دوباره میره این سری سراغ موبایل و کنترل های تی وی و خسته از تنهایی بازی کردن دوباره میاد سراغم و انگشتهای کوچیکش رو میکنه توی بینیم و صورتم رو چنگ میندازه دیگه چاره ای ندارم از خواب بیدارم میشم و با شو ق و ذوق زل میزنه به چشمام و میخنده و من با یه لبخند زیبا که هدیه گرفتم خستگی رو فراموش میکنم و شروع میکنیم با هم بازی میکنیم با صدای بلند ...
19 آبان 1391

کودک من

 روی پاهای کوچولوت رو نوازش میکنم  کف پاهات رو بوس میکنم و بو میکشم این ها نشونی از بهشتی بودن توئه این پاها رو بهشت قدم زدند تا به زمین بیان و در اغوش من جا بگیرن ذره ذره وجودت رو وجودت رو دوست دارم تک تک موهای سرت رو نوازش میکنم من عاشقم یه عاشق بی منطق قبل از این هیچ وقت عشق رو اینگونه لمس نکرده بودم و حسش رو نمیدونستم با تو پنجره ای دیگه به روی من باز شد با تو من دوباره عاشق شدن رو یاد گرفتم با تو یاد گرفتم تا تو هستی از هیچ چیزی نترسم یاد گرفتم دیگه اینقدر با زندگی سر سختی نکنم با تو کودکی رو دوباره تجربه کردم همراه تو غذاهای کودکانه خوردم از لیوان تو اب خوردم و خندیدم با تو بازی های کودکانه کردم و ساعت رو فراموش کر...
25 مهر 1391

مبل نوردی

کوه نوردی و صخره نوردی رو همه دیدن و شنیدن این هم از مبل نوردی ارمیا        دیگه موقع خستگی در کردن و خندیدن به منه که با چشماش میگه چاره ای نداری باید از خیر مبل ها بگذری ...
19 مهر 1391