ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

9 ماهگی

سلام پسر نازم الان اخرین ماهی هست که من و تو درون یک بدن زندگی میکنیم و روزهای باهم بودنم داره تموم میشه حس غریبیه از یه طرف دوست دارم به دنیا بیای تا زودتر بغلت بگیرم و از اینکه بعد از به دنیا اومدن دیگه اینقدر نزدیک به تو نیستم وحشت میکنم . اما اخر همه این ترسها یاد خدا میافتم و میبینم من یه پشتوانه بزرگ دارم و توکلم به خداست میخواهم داد بزنم و به خاطر این که تو و مبینا رو دارم با فریاد ازش تشکر کنم خدایا ممنونم دوست دارم . ...
5 آذر 1390

دلهره

دیگه وارد ٣٤ هفته شدم زمان کمی مونده تا شازده کوچولوی ما به دنیا بیاد اما من دلهره و اضطرابم روز به روز بیشتر میشه نکنه تصمیم اشتباهی گرفتم نکنه نتونم واسه مبینا وقت کافی داشته باشم و مبینا ناراحت بشه مبینا همه زندگی منه نفس منه دارم دیوونه میشم خدایا کمکم کن بتونم  خیلی خوب بچه هام رو تربیت کنم کمک کن بتونم محبتم را به میزان مساوی بین اونها تقسیم کنم مبینای نازم دوست دارم بدون جای تو توی قلب من جداست دختر نازم بدون یک لحظه ناراحتی تو رو با دنیا عوض نمیکنم دنیای من عاشقتم   ...
21 آبان 1390

عروسی خاله فاطمه

بالخره عروسی خاله فاطمه رسید و خیلی خوب برگزار شد ایشالا که دو تا شون هم خوشبخت بشن شازده کوچولوی من کاش که تا عروسی خاله به دنیا اومده بودی و خاله رو میدیدی که چقدر ناز و خوشگل شده بود یادت نره تو که به خدا نزدیکتری حتما برای خوشبختیش دعا کنی میدونم که تو هم مثل مبینا بعد به دنیا اومدنت عاشق خاله فاطمه میشی و میبینی که خاله چقدر دوست داره یه عکس هم از مبینا خواهرت میذارم که ببینی اونم چقدر ناز شده بود دوستتون دارم قربون هر دو تای شما بشم   ...
1 آبان 1390

هفته 29

با لخره وارد هفته 29 شدیم وای که چقدر دیر میگذره هر چند این ماه هفت سرمون گرم عروسی خاله است و باعث میشه گذشت زمان زیاد احساس نشه خیلی دوست دارم با اینکه نه صورتت رو میتونم ببینم و نه خصوصیات اخلاقی تو رو میدونم اما باز هم دوست دارم و این معجزه خداست که مهر فرزند رو بی هیچ چون و چرائی در دل مادر قرار میده و یه مادر بدون هیچ شرط و توقعی عاشق بچه اش میشه وقتی بهش فکر میکنی خیلی غیر منطقی به نظر میاد که کسی رو ندیده و نشناخته دوست داشته باشی و حاضر بشی برای خوب بودنش حتی جان خودت رو بدی معجزه من دوست دارم حالا میخواد منطقی باشه یا نه ؟ تو رو بی هیچ قید و شرط و توقعی دوست دارم امیدوارم بتونم مادر خوبی باشم ...
20 مهر 1390

بدون عنوان

خیلی وقت که نتونسته بودم توی وبلاگم مطلب جدیدی بنویسم دلم میخواد امروز هم از مبینا هم از پسر شیطونم بنویسم حق تقدم با بزرگنرهاست پس با مبینای نازم شروع میکنم    مبینای من روح حساس و شکننده ای داره شاید هیچ کس به اندازه من متوجه حالات روحی مبینا نشه خدا رو هر روز شکر میکنم که صاحب همچین معجزه ای هستم یه دختر خیلی حساس در عین حال قوی و محکم و خیلی با استعداد مربی موسیفی مبینا از اون همش به عنوان یه نابغه یاد میکنه و صحبت میکنه و امیدوارم این موفقیت ادامه دار باشه در زمینه شنا هم همچنین نسبت به سنش شناگر فوق العاده ای فردا مدارس باز میشه و مبینای من کلاس سومی میشه امیدوارم این موفقیت هاش در درسش هم ادامه داشته باشه ...
2 مهر 1390

خرید وسایل مدرسه مبینا جان

امروز بالخره خرید مدرسه مبینای نازم تموم شد و لوازم تحریرش رو هم خریدم کلی خیالم راحت شد کیف  مدرسه رو هم که همراه بابا از سپهسالار خریدیم خیلی ناز و خوشگله ایشالا که به سلامتی مبینا جان بری مدرسه و ازشون استفاده کنی و همیشه شاگرد اول دل من و کلاس باشی البته تو همیشه تو قلب مامان تکی و جای مخصوص خودت رو داری فدای چشمای نازت بشم امیدورام به خوبی و خوشی این سال تحصیلی هم تموم بشه و موفق باشی نازم باورم نمیشه دیگه بزرگ شدی و کلاس سومی شدی انگار همین دیروز بود که تو رو به دنیا اوردم هنوز اون لحظه جلوی چشمامه و تو چقدر ناز بودی و هر روز  زیباتر و تو دل برو تر شدی فدای تو مامان بشه از این به بعد که بزرگتر میشی باید ب...
21 شهريور 1390

من و مبینا منتظریم

سلام پسرم  هنوز اسم قطعی واسه تو انتخاب نکردیم به خاطر اون فعلا اسمت رو تا قطعی نشده نمیخوام بنویسم دیگه وارد هفته 23 بارداری شدم 23 هفته است که من و تو باهم شدیم دو تا روح و دو تا جسم در یک بدن 23 هفته است که من و تو با هم نفس میکشیم و روزها رو سپری میکنیم و در این انتظار ما مبینا هم سهیمه جدیدا حرکاتت خیلی زیاد شده و از دیروز تا زیر قفسه سینه ام حرکاتت رو احساس میکنم و به نظرم از الان خیلی زوده . مامانی همش میگه نکنه دوقلو هستن و خبر نداری ولی من مطمئنم تو یه دونه ای فقط به احتمال زیاد به اصغر دایی رفتی و داری منو یه ریزه اذیت میکنی امروز هم مبینا کلی فلوت و بلز واسه تو زد تا گوش کنی و من میدونم که داشتی گوش م...
5 شهريور 1390

بچه های من

شازده کوچولو خوش به حالت که نیومده اینقدهههههههههههههههههههههههههههههههه طرفدار داری و همه دوست دارن و همش به من تبریک میگن امیدوارم بزرگ شدنی هم  همیشه با افتخاراتت باعث بشی باز هم به خاطر تو همه به من تبریک بگن چند روز پیش با مبینا خواهر بزرگت رفتیم خرید و برای تو شازده چند تا لباس خریدیم مبینا هم از خوشحالی هر کی وارد خانه میشد لباس ها رو بهشون نشون میداد  واقعا خوشگلن .لباسها رو که میبینم دلم میخواد همین الان تو بغلم بودی و لباس ها رو تنت میکردم مبینا همش داره دلتنگی داداشی رو میکنه مدام مییاد تو رو از روی شکمم بوس میکنه سرش رو میذاره  یا دستش رو شکمم میذاره تا به تو نزدیکتر بشه خدا میدونه که من چقدر شماها ر...
2 شهريور 1390

ویزیت دکتر

امروز من و مبینا و خاله باهم رفتیم واسه چکاب ماهانه مبینا دوست داشت بیمارستانی رو که داداشش قراره توی اون به دنیا بیاد رو ببینه خدا رو شکر هم پسندید این خانم مشکل پسند ما خیلی دلش میخواست دکتر سونو کنه و اون هم بتونه تو سونو ببینه ولی دکترم گفت این ماه نیازی به سونو یا ازمایش نداری خدا رو شکر همه چی خوب بود و من هم تا امروز نزدیک ٥ کیلو وزن اضافه کردم امیدوارم تااخرش هم نهایت ٥ کیلوی دیگه اضافه کنم امیدوارم تا اخرش هم سالم باشی و خوب بزرگ بشی و بدون مشکل به دنیا بیای تا دل ما رو شاد کنی امیدوارم فرزند خوب و صالحی باشی ...
2 شهريور 1390