ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

کلنجار

ارمیای عزیزم دیگه 20 ماهت تموم شده و من به خاطر اینکه احساس ضعف شدید میکنم دارم با خودم کلنجار میرم تا دیگه شیر مامان رو نخوری اما  وقتی بهش فکر میکنم مگه میشههههههههه از تو شیر رو بگیرم تو که عاشقانه و با لذت تموم شیر رو میخوری وقتی که خوابت میاد دنبال من میگردی تا با شیر خوردن تو بغلم همونجور که یکی از دستات روی هوا هنوز دارن میرقصن  اروم اروم چشمات سنگین بشن و بخوابی فکر نمیکنم هیچ بچه ای مثل تو اینقدر شیر رو دوست داشته باشه وقتی میگم مامان دیگه بسه هی خودت رو میزنی به کوچه علی چپ و میگی هاننننننننن جدیدا هم یاد گرفتی انگشت اشاره ات رو میذاری روی چشمت تا بهم بگی فقط یه ذره شیر میخوری نه زیاد اونوقت من با اون ادا و اصول ه...
4 شهريور 1392

معجزه

دلم میخواد قدرتی داشتم تا نگرانی را ازدلت برانم دستانی شفاگر تا بزدایم از وجودت هر چه که نباید باشد و به جای انها بگذرام همانی را که ارزوی همه ی ماست اشک هایم رو از تو پنهان میکنم تا ندانی دلشوره هایم را تا بیشتر از این در دلت غوغا نشود خدا رو انقدر صدا میزنم تا بهترین ها رو برای تو رقم بزند نازنینم میدانم که میدانی روی سخنم با توست در این دنیای کوچک دل من و تو یک شادی بزرگ میخواهد که آن شادی در دستان بزرگ خداوند است امروز خدا را قسم دادم به دستانش به چشمانش که در این روز عید دل ما را شاد کند تنها کاری که میتوانم عاجزانه برای دل خودم و تو انجام دهم شرمنده عاجزم تا کنون بیچاره گی اینقدر در نظرم بزرگ نبود مثال شخصی هستم که ما...
30 مرداد 1392

انتظار

از فردا انتظارها شروع ميشه ساعت ها و روزها رو ميشمريم تا برسيم به روزي كه خدا جواب صبر رو قراره بده خدا جونم خودت گفتي من پاداش صابرين رو ميدم خداي خوبم خداي مهربونم به اين شب هاي عزيزت بيشتر از اين چشم انتظارمون نذار دوستاي خوبم تو اين شب هاي عزيز شما هم دعا يادتون نره ممنوننننننننننننننننن   ...
11 مرداد 1392

دوباره عکس

این عکسهای بالا مال پارساله که خیلی دوست داشتم بذارم تو ویلاگ ولی نمیشد مال پارک کنار خانه خواهر جونمه این عکس ها هم مال عروسی پسرعمه عزیزم که چند روز قبل ماه رمضان عروسی گرفتن ایشالا همیشه خوشبخت باشن و یه زندگی پر از ارامش و عشق رو کنار خانومش داشته باشن امیننننننننننننننننننننننن اولین چشم چرونی های ارمیا تو تمام عروس به جز رقصیدن یا مزاحم این خانوم کوچولو بود یا همش شیطونی میکرد اینم از مبینا و لباس نازش که خاله هنرمندش واسش دوخته دستت درد نکنه خاله جون ...
3 مرداد 1392

ارایشگاه مامان

از اونجایی که ارمیا راضی نمیشد بره ارایشگاه و موهاش خیلی بلند شده بود خودم دست به کار شدم عین یه ارایشگر حرفه ای موهاش رو کوتاه کردم این هم عکس های قبل و بعد ارمیا این هم بعد هنرمندی خودم ...
3 مرداد 1392

عذاب وجدان ارميا

خوابم مياد وسط ظهره دلم ميخواد چشمام رو كه نميتونم باز كنم با خيال راحت روي هم بذارم براي چند دقيقه خوابم ببره كه يهوووووووو موهامه كه تو دستاي ارميا  كشيده ميشه تا نذاره بخوابم اخه بچه جون مادرت بذار يه ذره بخوابم نخير ول كن نيست كه نيست منم تهديدش ميكنم اگه بازم موهام رو بكشه منم موهاي اون رو ميكشم و فقط صداي جيغ ارميا رو ميشنوم كه محكم سرش رو مياره ميكوبه تو دهن من و الان لب بنده خيلي زيبا و خوشگل يه وره باد كرده و رنگش بنفش شده و كلي درد ميكنه ارميا كه خودش متوجه كار اشتباهش شده بعد كلي اخ اخ گفتن دراز كشيد و سرش رو گذاشت رو فرش گرفت خوابيد الهي من بميرم واسه اون عذاب وجدانت بيدار هم كه شده بود هنوز يادش بود با لب من چي...
15 تير 1392

يك سال ونيم از بودن با تو

يك سال ونيم از در اغوش كشيدنت از بغل كردنت از شير دادن بهت ميگذره يه سال و نيمه كه با دعوت من و بابا وارد زندگيمون شدي و توي اين 18 ماه من هميشه عاشقانه ترين هام رو به پاي تو ريختم و اين كار رو تا اخر عمرم خواهم كرد عاشقانه ترين بوسه ها در اغوش كشيدن ها لالايي گفتن ها و .............................. همه براي لحظه اي كه تو بخندي و دست و دل من تا اسمون هفتم براي شكر گزاري پرواز كنه ارمياي نازم مرد كوچيك زندگيم ميخوام بدوني  در اوج عصبانيت نيز هميشه دوست داشتم و خواهم داشت   عشق يعني اين كه تو كنارم باشي وقتي خوابي دلتنگت بشم وقتي بيداري از بودن با تو خسته نشم عشق يعني تو رو از خودم بيشتر دوست داشتن خودم رو قربوني شيطنت...
20 خرداد 1392

بدون عنوان

با تشکر از نیلوفر عزیزم که منو به این مسابقه قشنگ دعوت کرده   1-بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ دیگه از هیچی نمیترسم همه ترسهام به سرم اومده 2-اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار می کنی؟ میرم و زندگی چند نفر رو که ازشون بدم میاد رو بهم میریزم 3-اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن 5 الی 12 حرف رو داشته باشه چیه؟ سلامتی و موفقیت 4-از میان اسب و پلنگ و عقاب کدومو دوست داری؟ اسب 5-کارتون مورد علاقه ی کودکیت چیه؟ جودی ابد 6-در پختن کدوم غذا مهارت نداری؟ ماکارونی 7-اولین واکنش موقع عصبانیتت چیه؟ چشم غره رفتن و چپ چپ نگاه کردن 8-با مرغ،اورانیم،دریا و خسته جمله بساز ...
16 خرداد 1392

تعطيلات

مدرسه ها تعطيل شدند و مبينا باز هم شروع كرد به خوردن سر من و مدام جمله حوصله ام سر رفته رو مثل يه طوطي تكرار ميكنه كاش اصلا اين مدرسه ها تموم نميشد ياد دوران كودكي خودم ميافتم تا اخرين روز خرداد مدرسه ميرفتيم و اگه يه روز زودتر تعطيلمون ميكردن مزه اون يه روز تعطيلي به كل تابستون ميارزيد و كلي كيف ميكرديم نزديك خانه ما يه مسجد بزرگ بود كه واسه بچه ها كلاس تابستوني ميذاشت من و خواهرم هم ميرفتيم كلاس خوشنويسي يادش بخير اين خواهر ما كه از همون اول بچه زرنگ و درسخوني بود تو كلاس خوشنويسي هم تمام تمرين هاش رو به موقع و تر و تميز مينوشت من هم يا ميدادم خواهرم واسم مينوشت يا لحظه اخر تو حياط كه بند كفشم رو مي بستم از يه طرف هم توي دفتر بدو ...
9 خرداد 1392