ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

يك سال ونيم از بودن با تو

يك سال ونيم از در اغوش كشيدنت از بغل كردنت از شير دادن بهت ميگذره يه سال و نيمه كه با دعوت من و بابا وارد زندگيمون شدي و توي اين 18 ماه من هميشه عاشقانه ترين هام رو به پاي تو ريختم و اين كار رو تا اخر عمرم خواهم كرد عاشقانه ترين بوسه ها در اغوش كشيدن ها لالايي گفتن ها و .............................. همه براي لحظه اي كه تو بخندي و دست و دل من تا اسمون هفتم براي شكر گزاري پرواز كنه ارمياي نازم مرد كوچيك زندگيم ميخوام بدوني  در اوج عصبانيت نيز هميشه دوست داشتم و خواهم داشت   عشق يعني اين كه تو كنارم باشي وقتي خوابي دلتنگت بشم وقتي بيداري از بودن با تو خسته نشم عشق يعني تو رو از خودم بيشتر دوست داشتن خودم رو قربوني شيطنت...
20 خرداد 1392

بدون عنوان

با تشکر از نیلوفر عزیزم که منو به این مسابقه قشنگ دعوت کرده   1-بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ دیگه از هیچی نمیترسم همه ترسهام به سرم اومده 2-اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار می کنی؟ میرم و زندگی چند نفر رو که ازشون بدم میاد رو بهم میریزم 3-اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن 5 الی 12 حرف رو داشته باشه چیه؟ سلامتی و موفقیت 4-از میان اسب و پلنگ و عقاب کدومو دوست داری؟ اسب 5-کارتون مورد علاقه ی کودکیت چیه؟ جودی ابد 6-در پختن کدوم غذا مهارت نداری؟ ماکارونی 7-اولین واکنش موقع عصبانیتت چیه؟ چشم غره رفتن و چپ چپ نگاه کردن 8-با مرغ،اورانیم،دریا و خسته جمله بساز ...
16 خرداد 1392

تعطيلات

مدرسه ها تعطيل شدند و مبينا باز هم شروع كرد به خوردن سر من و مدام جمله حوصله ام سر رفته رو مثل يه طوطي تكرار ميكنه كاش اصلا اين مدرسه ها تموم نميشد ياد دوران كودكي خودم ميافتم تا اخرين روز خرداد مدرسه ميرفتيم و اگه يه روز زودتر تعطيلمون ميكردن مزه اون يه روز تعطيلي به كل تابستون ميارزيد و كلي كيف ميكرديم نزديك خانه ما يه مسجد بزرگ بود كه واسه بچه ها كلاس تابستوني ميذاشت من و خواهرم هم ميرفتيم كلاس خوشنويسي يادش بخير اين خواهر ما كه از همون اول بچه زرنگ و درسخوني بود تو كلاس خوشنويسي هم تمام تمرين هاش رو به موقع و تر و تميز مينوشت من هم يا ميدادم خواهرم واسم مينوشت يا لحظه اخر تو حياط كه بند كفشم رو مي بستم از يه طرف هم توي دفتر بدو ...
9 خرداد 1392

برای عزیزترینم

در نامیدی بسی امید است پایات شب سیه سپید است   هر وقت که تو زندگی احساس کردم دیگه کم اوردم با خودم این جمله رو تکرار کردم و دوباره نیرو گرفتم ناامید شدن اون هم از خدا مگه ممکنه؟ مگه میشه ؟ هر چی هست و خواهد شد همه خواسته اونه و مطمئنن برای بنده هاش هیچ وقت بد نمیخواد یکمی کارهای خدا دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره امشب لیله الرغابه شب ارزوها از خدا میخوام که برای تو عزیزترینم همیشه بهترینها رو بخواد الهیییی امیننننن فرشته ها منتظرتونم     پ.ن:  شاید وقتی دیگر .......... ...
26 ارديبهشت 1392

تولدت مبارک پرنسس خانوم

عزیزکم نازگلکم تولدت مبارک خانومی به قول خودت برای اولین بار تو زندگیت سنت دو رقمی شد ایشالا مه 1200000000000000000 ساله بشی باربی خانوم البته تولدت موند واسه اخر هفته که حتما میام و عکساش رو میذارم ...
7 ارديبهشت 1392

گاهی وقتها

حالا این لباسها تن عروسک های مبیناست و من جای صورت عروسک ارمیا رو میبینم که تازه بدنیا اومده و با اینکه کنارمه باز هم دلتنگش میشم    از پارسال تا حالا یه دنیا فرق هست واقعا تو اینجوری بودی؟ ...
4 ارديبهشت 1392

شانزده ماه

16 ماهه یه وروجک وارد زندگی ما شده و ارامش رو از این خانه گرفته  16 ماهه این وروجک نذاشته یک شب راحت بخوابم و مدام تا صبح صدام کرده و 16 ماهه که کل روز من به دنبال این وروجکم تا اتفاقی واسش نیوفته   ارمیای من 16 ماهگیت مبارک مامان عزیزم فدای سرت هرچی اذیت میکنی فدای سرت هر چی توی خانه بوده رو شکستی فدای سرت همه ی خرابکاریهات تو بخندی کافیه دستهات رو بذاری جلوی دهنت و محکم اخخخخخخخخ بگی کافیه عشق مامان هر کاری میکنی فدای سرت فقط مواظب باش خراشی روی بدنت نیوفته که من طاقت اونو ندارم
22 فروردين 1392

رسم عید

نزدیک عیدهمه ما زنها همونطور که از مادرهامون یاد گرفتیم شروع میکنیم به خانه تکونی و تمیز کردن همه خانه تا مبادا نقطه ای از خانه تمیز نشده باقی نمونه خرید های لازمه رو انجام میدیم و سبزه سبز میکنیم سبزی پلو اماده میکنیم واسه چهارشنبه سوری و کلی کارهای دیگه ........... امسال من هم به رسم هر سال این کارها رو انجام دادم مونده چیدن سفره هفت سین که تو اخرین ساعات سال چیده میشه اگه بچه ها نبودند شاید دیگه سفره هفت سینی نمی چیدم سبزه ای سبز نمیکردم خریدی نمیکردم و تمام عید خودم رو تو خانه حبس میکردم و هر مهمونی که میاومد و زنگ رو میزد بهش میگفتم ما خونه نیستیم بعدا بیاین   اخه یه عالمه به سکوت و ارامش نیاز دارم ولی وقتی بچه ...
25 اسفند 1391