ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

دعا

واسه عزیزترینم که نذاشت امروز همراهش باشم دعا کنید ممنون  
16 دی 1391

بافتنی

چند روز پیش یه سر رفتم حسن اباد و یه کاتالوگ خیلی قشنگ که مدلهای بافتنی واسه بچه های کوچک رو داشت خریدم . تونستم از روی یه مدل یه کلاه با نمک واسه ارمیا ببیافم و  کلی توی دلم به خودم افرین گفتم و بافتنی شده تنها سرگرمی من وقتهایی که بچه ها خوابن می بافم  این روزهای تکراری دارن پشت سر هم میگذرن و من هر روز از  صبح تا شب  کارهای تکراری خانه و بچه داری رو   انجام میدم و شب خسته و کسل به رختخواب میرم برای یه روز تکراری دیگه دلم میخواد زودتر عید برسه دلم یه تعطیلات حسابی میخواد حتی به سرم میزنه برم واسه مشهد اسم بنویسم اما برنامه درسی مبینا و کلاس هاش رو که میبینم پشیمون میشم این جور وقتهاست که دوست دارم زودتر بزر...
13 دی 1391

پاسخ پست قبلي

قبل از همه چيز از همه دوستاني كه اومدن و جواب دادن ممنونم   واسه من هم اتفاق افتاده كه با خودم قهر كنم حتي زمانهايي كه اينقدر از دست خودم عصباني بودم كه شب رو تا صبح حرص خوردم و هر چي به  ذهنتون برسه نثار خودم كردم بيشتر هم وقتهايي بود كه امتحاناتم رو بد ميدادم . واي كه چقدر از استرس درس و امتحان بدم مياد و هنوز هم كه هنوزه وقتي مبينا امتحان داره استرس من بيشتر از مبيناست يا زمانهايي كه بايد داد ميزدم و نزدم و سكوت كردم و با سكوتم خودم رو بيشتر مجازات كردم اما دوره تغيير شروع شده ديگه دارم تغيير ميكنم و از همه اخلاق هاي خودم كه ناراضي بودم دارم جدا ميشم ميشه گفت شروع كردم به پوست اندازي هر چند اين تغيير خيلي دير داره ...
10 دی 1391

قهر

تا حالا شده با خودتون قهر کنین؟   این سوالی بود که چند روز پیش مبینا از من پرسید و من موندم چی بگم جوابهای زیادی توی ذهنم اومد اما ترجیح دادم با عجله به سوالش جواب ندم و در موردش خوب فکر کنم که چی بگم بهتره حالا منتظر جواب های شما هستم تا حالا با خودتون قهر کردین ؟ برای چی ؟       ...
5 دی 1391

کارهای جدید

توی تابستان با عروسی های که رفته بودیم پسرم واسه خودش یه پا قرتی شده بود طوری که تو خیابون حتی یه ماشین رد میشد و صدای اهنگش می اومد   تو بغلم شروع میکرد به دست زدن حالا تو ماه محرم هم سینه زدن رو یاد گرفته شده یه پا حسینی و با هر صدایی که از تلویزیون و موبایل  یا نوحه خوانی های اصغر داییش میشنوه شروع به سینه زدن میکنه الهی که من قربون اون دستهای کوچولو برم که اینقدر محکم و از ته دل میزنه که صداش میاد راه رفتن رو هم که خیلی وقته یاد گرفته ولی از همه جالبتر قهر کردنشه   وای وای که چه خوردنی میشه وقت قهر کردن به هیچ عنوان با شوخی و اذیت کردن و سربه سر گذاشتن کسی نمیتونه  اشک ارمیا رو دربیاره اما امان از روزی که...
5 دی 1391

لحظه شماری

فقط 10 روز دیگه مونده 10 روز تا سالگرد اولین دیدار 10 روز تا سالگرد اولین بوسه اولین آغوش اولین گریه اولین خنده اولین خواب تو اغوش من نه تو شکم من 10 روز فقط مونده تا اولین هااااااااااااااااا عزیزم 10 روز تا تولدت مونده و هنوز برای من تازگی داری هنوز بوی موقع تولدت رو میدی هنوز تو چشمهای من همون نوزادی که توی یه حوله ابی رنگ گذاشتن و دادن به من و من پر شدم از عشق  لبریز شدم از خوشحالی و حس خوشبختی و مست شدم از بوی ناب تنت تولدت مبارک    
15 آذر 1391

لالا گل پونه

لا لا گل پونه قناری بی اب و دونه خدا خودش روزی رسونه لا لا مادر تو بدون شیره گریه نکن صدات میگیره این لب یااین که کویره لا لا لا لایی لالا نشون نده اینقدر گلوتو واکن دو دست کوچولوتو دعا کن یکم عمو رو لالا لالا لایی لا لا پرستوی سرخ و سفیدم کی گفته من شیرت نمیدم شیری نمونده ای امیدم لالا لا لا گفتم یکی به سقا بگه داره دیر میشه زودتر بیاد وگرنه بچه ام میافته از شیر لا لا لا لا عزیزم    
3 آذر 1391